جدول جو
جدول جو

معنی کشنی کردن - جستجوی لغت در جدول جو

کشنی کردن
(رَ دَ)
گشنی کردن. رجوع به گشنی کردن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کستی کردن
تصویر کستی کردن
کشتی گرفتن، مقابله کردن، برای مثال به زور آنکه با باده کستی کند / فکنده ست هرگه که مستی کند (اسدی - ۵۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرای کردن
تصویر کرای کردن
کرای چیزی یا کاری را کردن کنایه از به زحمتش ارزیدن، ارزش آن را داشتن، برای مثال اگرچه گوهر نظمم کرای آن نکند / که من نثار کنم بر جناب حضرت شاه (ابن یمین - ۵۱۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بینی کردن
تصویر بینی کردن
کنایه از خودبینی کردن، کبر و غرور ورزیدن، برای مثال هرکسی کاو از حسد بینی کند / خویش را بی گوش و بی بینی، کند (مولوی - ۵۲)، بینی زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علنی کردن
تصویر علنی کردن
آشکار کردن، آشکار ساختن، نمایان ساختن، ظاهر کردن، فاش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کمین کردن
تصویر کمین کردن
در جایی پنهان شدن به قصد از پا در آوردن دشمن یا شکار، کمین آوردن، کمین ساختن، کمین گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
(رَ بَ کَ دَ)
اصطراع. کشتی گرفتن. (یادداشت مؤلف). لباخ. تبذخ. (منتهی الارب) :
بکین هرزمان پیشدستی کنم
به یک دست با پیل کشتی کنم.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(سَ بَ وَ دَ)
جفت شدن. نزدیکی کردن. بر ماده برشدن: حائض، ناقه ای که نر بر وی گشنی نتواند کرد از تنگی اندامش. (السامی فی الاسامی). استخلاط، گشنی کردن اشتر. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(رَ رَ کَ دَ)
غنج. شمر. (تاج المصادر بیهقی). ناز کردن در رفتار
لغت نامه دهخدا
تصویری از کمین کردن
تصویر کمین کردن
پنهان شدن بقصد کسی یا چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کندی کردن
تصویر کندی کردن
سستی کردن، کاهلی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشتن کردن
تصویر کشتن کردن
مقاتله: (و با ایشان کشتن مکنید) (کشف الاسرار: 512 در ترجمهء: و لاتقالو هم)
فرهنگ لغت هوشیار
جفت شدن نزدیکی کردن: و لوطیان از یکدیگر آویخته باشند همچنانکه سگ از ماده آویزد چون گشنی کنند از یکدیگر باز نتوان شد بدان بشناسند که ایشان لوطیان اند
فرهنگ لغت هوشیار
ونی کردن نیست کردن از میان بردن نابود کردن نیست کردن از میان بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کستی کردن
تصویر کستی کردن
کشتی گرفتن مصارعت: (پیل زوری که چون کند کستی بند او پیل را دهد سستی)، (مسعود سعد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علنی کردن
تصویر علنی کردن
آشکار کردن ظاهر کردن فاش کردن آشکار ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشتی کردن
تصویر پشتی کردن
یاری کردنکمک کردن مدد کردن حمایت کردن طرفداری کردن پشتیبانی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشنیع کردن
تصویر تشنیع کردن
زشت گفتنبد گفتن شناعت زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشتی کردن
تصویر آشتی کردن
آشتی کردن بالله اصلاح کردن بااو سازش کردن با وی
فرهنگ لغت هوشیار
آشنا کردن کسی بدیگری. معرفی کردن کسی را بدیگری آشنا ساختن، نزدیک کردن کارد و شمشیر و مانند آن بچیزی نه بدان حد که برد: خنجر را بگلو او آشنا کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکنی کردن
تصویر سکنی کردن
خانه گرفتن باشیدن مسکن کردن جای گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشتی کردن
تصویر پشتی کردن
((پُ. کَ دَ))
یاری کردن، حمایت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آشنا کردن
تصویر آشنا کردن
Acquaint
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کمین کردن
تصویر کمین کردن
Ambush, Lurk
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مدنی کردن
تصویر مدنی کردن
Civilize
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کمین کردن
تصویر کمین کردن
überfallen, lauern
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از آشنا کردن
تصویر آشنا کردن
знайомити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مدنی کردن
تصویر مدنی کردن
cywilizować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از کمین کردن
تصویر کمین کردن
zastawiać zasadzki, czaić się
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از کمین کردن
تصویر کمین کردن
emboscar, espreitar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مدنی کردن
تصویر مدنی کردن
zivilisieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از آشنا کردن
تصویر آشنا کردن
bekannt machen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از آشنا کردن
تصویر آشنا کردن
знакомить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مدنی کردن
تصویر مدنی کردن
civilizar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از کمین کردن
تصویر کمین کردن
устраивать засаду , подстерегать
دیکشنری فارسی به روسی